379
در سیاهی براق چشمهات، قهوه ای تلخ چشم هایم را بی اثر می کردی و انگشت هایم را میان دست هایت می فشردی. انگار که در فاصله بین انگشت های من و دست های تو پایانه ی عصبی تشکیل می شد که گرمای محبتت را بدون هیچ انتقال دهنده عصبی می برد، درست می نشاند روی سلول های عصبی مغزم. امّا امروز جای نبودنت این جا درد می کند. سلول های عصبی ام بهانه ات را می گیرند. دلم هوای بودن هایتان را کرده. گرمابخش روزهای یخ زده و نمور من کجایی؟
میم-مامان دلم برایت تنگ رفته رفیق.
ای کاش کسی بود این را به تو می رساند میم .
وَ الی الله ترجعُ الامور .
* محمد شیرازی
توام سررشته داری، گر پرم سوی تو معذورم| که در دست اختیاری نیست مرغ بند بر پا را*
کشیده عشق در زنجیر، جان ناشکیبا را نهاده کار صعبی پیش، صبر بند فرسا را*
عصبی ,های ,میم ,انگشت ,* ,تو ,هایم را ,سلول های ,های عصبی ,کجایی؟ میم ,من کجایی؟
درباره این سایت