بسم الله الرحمن الرحیم

هر چه پیش می رود اندازه قدم هایش بلندتر می شود. یکی هم نیست بزند سر شانه اش و بگوید: هی با تو ام? کجا با این همه دستپاچگی?
روزهای ۲۶ سالگی را می گویم. با این که هیچ وقت، تصور خاصی نسبت به هیچ سنی نداشته ام و هیچ حس خاصی با سن مشخصی تو ذهنم گره نخورده، ولی خاطرم هست آن موقع ها که کوچکتر بودم، گمان می کردم ۲۶ باید برای سن یک آدم عدد بزرگی باشد. یعنی انتظارم بود کسی که به ۲۶ و ۲۷ رسیده باشد، لابد خیلی خیلی بزرگ شده است. حالا ولی اوضاع فرق می کند. تجربه ی زیسته ام از چیزهای دیگری حکایت می کند.

+وقتی که این جا را شروع کردم چه قدر جوان بودم .

و الی الله ترجع الامور .

توام سررشته داری، گر پرم سوی تو معذورم| که در دست اختیاری نیست مرغ بند بر پا را*

کشیده عشق در زنجیر، جان ناشکیبا را نهاده کار صعبی پیش، صبر بند فرسا را*

یا لطیف و یا لطیف و یا لطیف، القوی و القوی و القوی

۲۶ ,ام ,خیلی ,خاصی ,ولی ,کسی ,با این ,می کند ,رسیده باشد، ,۲۷ رسیده ,و ۲۷

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ارژن چوب شرق اخبار سرگرمی طلوع دوباره خدمات تحصیل در خارج از کشور غار تنهایی من سالم زیبا عاشق تریم... خودآموز آسان لغت ورزش مجله اینترنتی