بسم الله الرحمن الرحیم

1.

شیشه عسل را گرفتم زیر شیر آب و تا نیمه اش که آب شد، شروع کردم با چنگال هم زدن تا شربت گوارایی برای مادر درست کنم، امّا وقتی طبق معمول همیشه، آب را نزدیک بینی ام آوردم تا بویش کنم، یک هو تمام دل و روده ام بهم ریخت. گفتم لابد به خاطر حساسیت بالای همیشگی من است که این طور به نظرم رسیده، برای همین شیشه را بردم تا باقی خانواده نظرشان را بگویند .

مادر: اَه این چیه . بریزش دور، اصلاً شربت نخواستم./ بابای گل: اوه اوه . چی کارش کردی این و؟! شاید بوش برای چنگاله! / میم: وااای این چه بوئیه؟!

مشام همه موافقت خودشان را با من اعلام کردند، انگار این بار بویایی حساسم کار دستم نداده بود و باعث خیری شده بود. 

آب آشامیدنی که وجودش مایه حیات است و خوردنش جان آدم را تازه می کند، حالا شده مایه ی تباهی جان عزیز آدمی و مزه کردنش به چیزی شبیه خوردن سمّی می ماند، بی رنگ و بودار. شیشه آبی که دستم بود به شدّت بوی وایتکس می داد، آن قدر که بوی تندش حالت را زیر و رو می کرد. بعد از این ماجرا که فکر کنم آن هفته اتفاق افتاد، از شدّت ترس، جرات نکردم حتّی به اندازه تازه کردن گلو هم آب بخورم. 

2.

سال قبل حوالی اردیبهشت و خرداد بود که از رفیق با مروت م خواستم از شهرشان برایم کوزه آب سفالیِ بدون لعابی بخرد تا آب گوارای کوزه را نوش جان کنیم و حظّش را ببریم. مهربان دوستم، لطف خودش را در حقّم تکمیل کرد و کوزه را به دستم رساند، امّا وقتی کوزه را آب کردم تا آب گوارایش را نوش جان کنم، داد مادر عزیزم در آمد که دختر جان این کوزه است یا بچّه که آن قدر نم می دهد؟! گَندَش را در آورد آن قدر همه جا را خیس آب کرده. مایه ی هدر رفت آب است این . بگذارش جایی که نکبت نریزد. من هم مطیع حرف مادر، برای این که کوزه یِ دوست داشتنی بدون لعابم روی اعصاب مادرم قدم رو نرود، گذاشتمش روی چهارپایه ی کوچکی داخل پس توی آشپز خانه که اگر خواست نم بدهد و کار خرابی کند، زیر پایش زیر انداز و موکت و . نباشد و بچّه ام طفلک معذب نباشد. امّا طفلک قضیه اش به همین جا ختم نشد و آخر کار توسط دستان مبارک مادر به راه پله پشت بام تبعید شد، چرا که به گفته مادر، من به آن کم محلی می کرده ام و برای آب خوردن سراغش نمی رفته ام. 

3.

موضوعی روی اعصابم خط انداخته بود و ذهنم را بهم ریخته بود و حوصله داروهای یک فایده و هزار ضرر دکترهای پولکی را نداشتم، که قرار شد بروم چرخی بزنم داخل سایت دکتر روازاده و توکل کنم به خدا شاید آن جا راهی برای باز شدن گره ام پیدا کنم. همان ثانیه های اوّلی که صفحه را باز کردم، چشمم افتاد به، عنوانِ تازه ترین مطلبی که حسابی برایم چشمک می زد و آن چیزی نبود جز " آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم." مقاله را باز کردم و در حالی که چشم هایم برق می زد، یاد بچّه سفالی نم بده ام افتادم و این که چه قدر طفلک را درک نکرده ام و نفهمیده ام که چرا این طور آب از زیرش روان بوده؟! :| بعد در حالی که به افق نگاه می کردم و سوت می زدم رفتم سراغ مادر و سر بحث را باز کردم که مااااادر. الان داخل سایت دکتر خواندم که کوزه آب را تصفیه می کند امّا آب تصفیه شده همان نَمی است که از زیر کوزه جاری می شود. :|

4. 

رفتم کوزه ام را آوردم و یک تشت کوچک گذاشتم زیرش تا بلکه این بار بتوانیم به جای آب سنگینی که چند ماه تابستان از داخل کوزه می خوردیم، حالا کمی مزه آب خوب و گوارا را بچشیم.

5.

خدا عاقبت مان را بخیر کند با این مزخرفاتی که به خوردمان می دهند. :( چند وقت است که نمک هایی که می خریم به شدّددددت بوی کلر می دهند، گوجه ها هم جدیدترها بوی تعفن کلررر می دهند. :( امّا گوجه انگار فقط بویش برای من است. :| هیچ کس حسش نمی کند. :*(

 

پ.ن: می دانم که همه شما خوبانی که این جا را می خوانید، مطلع تر از من، هستید و خودتان استادید در این زمینه ها. این هم صرفاً یک دردِ دل بود. می بخشید.

وَ الی اللهِ تُرجَعُ الامور .

توام سررشته داری، گر پرم سوی تو معذورم| که در دست اختیاری نیست مرغ بند بر پا را*

کشیده عشق در زنجیر، جان ناشکیبا را نهاده کار صعبی پیش، صبر بند فرسا را*

یا لطیف و یا لطیف و یا لطیف، القوی و القوی و القوی

آب ,کوزه ,ام ,هم ,مادر ,جان ,را باز ,بود و ,کوزه را ,است که ,آن قدر

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سیگماسیس خرید کفش دخترانه کلینیک تخصصی دیابت التیام (نکا) Social science teacher او یک فرشته هست... کفش پیاده روی LOVEECH بررسی ماسک صورت ماسک مو کرم آبرسان و مرطوب کننده مرجع تخصصی نهال گردو پیوندی فروشگاه اینترنتی ماحا